فصل نهم: SELECT (برگزیدن)

قدرتِ وجودِ یک معیارِ سختگیرانه!

 

در این فصل یک سخنرانی تد را به عنوان نمونه ذکر می کند با عنوان “No yes. Either HELL YEAH or no.”. که به این معنی است که دیگر بله نگویید، یا با تمام وجود بله بگوید، یا بگویید نه.

اگر جوابتان به چیزی یک بله ی واضح نیست، بنابراین باید خیر باشد!

دوباره مثالِ جالباسی را می آورد و می گوید به جایِ آنکه از خود بپرسید آیا روزی ممکن است از فلان لباس استفاده کنم یا نه، بپرسید آیا واقعا فلان لباس را دوست دارم یا خیر.

 

در ادامه قانونِ 90 درصد را عنوان می کند و می گوید اگر به چیزی نمره 9 یا 10 دادید جوابشان حتما بله است و اگر 7 یا 8 بود (به معنیِ تقریبا خوب)، جوابشان حتما نه است!

 

غیر ضرورت گراها برای انتخاب موقعیت ها معیارِ نامشخصی مانند اینکه “اگر کسی که میشناسم آن را انجام میدهد بنابراین من هم باید انجامش بدهم” را برای خود تعیین می کنند.

ولی در مقابل ضرورت گراها، فقط به 10 درصد بالایی موقعیت ها بله می گویند و یک معیار مشخصی مانند اینکه از خود بپرسند “آیا این دقیقا چیزی هست که دنبالش می گشتم یا خیر” دارند.

 

اگر پاسخ یک “بله واضح” نیست، باید “نه” باشد

 

روشی برای پاسخ دادن به موقعیت ها در این بخش آورده شده است به این صورت که در یک جدول، در سطر اول موقعیت را بنویسید، سپس در دو سطرِ بعدی، در سطر اول سه معیارِ کم اهمیت و حداقل هایی که برای خود در نظر دارید را بنویسید، و در سطرِ بعدی سه معیارِ پر اهمیت و ایده آل را برای خود بنویسید.

اگر موقعیت شما، سه معیارِ کم اهمیت را پاس نکرد، جواب حتما نه خواهد بود، و اگر 2 معیار از سه معیار ایده آل نیز پاس نشدند، جواب، حتما نه خواهد بود!

 

فصل نهم: Clarify (روشن سازی)

یک تصمیم که باعث می شود هزاران تصمیم بعدی مشخص شوند!

 

به جای اینکه هدفتان به خوبی مشخص باشد، آن را کاملا و “واقعا” مشخص کنید.

وقتی از مردم می پرسم که در پنج سال آینده ات واقعا کجا می خواهی باشی، خیلی از آنها جواب مشخصی ندارند.

وقتی وضوح کاملی در مورد اینکه تیم در حال حاضر در چه موقعیتی قرار دارد و هدفی که قرار است به آنجا حرکت کند کجاست، وجود نداشته باشد؛ اعضای یک تیم دچار گیج شدگی شده و گم می شوند.

 

وقتی هدف مشخصی وجود ندارد، دو حالت ممکن است پیش آید:

1- تیم سیاستمدارانه رفتار کند، یعنی به جای اینکه به دنبال هدف مشخصی باشند، به دنبال این خواهند بود که خود را به رئیس ثابت کنند و در نزدِ او محبوب شوند. در صورتی که یک رئیس یا سرپرست، ممکن است اهداف شخصی متمایز با یک تیم داشته باشد. مثالِ بارز این مشخصه در شبکه های اجتماعی است که همگی سعی دارند در آن خود را بهتر و زیباتر نشان دهند.

 

2- تصور شود که همه چیز عالی است ولی هرکس اهداف شخصی خود را دنبال کند. در این حالت هر فرد به سمتِ خاصی می رود که لزوما برآیند خاصی ندارد.

 

برای اینکه به این مشکل ها برنخوریم، توصیه می شود تا تیم، هدفِ ضروری خود را مشخص کند. چند نوع توصیف برای اهداف وجود دارد، هدفِ ضروری؛ لزوما آبجکتیو نیست، مثالی از هدف آبجکتیو این است: “سودِ سالیانه را نسبت به سال گذشته 5 درصد اضافه کنیم” اما این هدفِ ضروری نیست، هدفِ ضروری یک تصمیم است که هزاران تصمیم را همراه خود می آورد. هدفِ ضروری علاوه بر اینکه به شما نشان میدهد که کجا می خواهید بروید، به شما انگیزه ی حرکت نیز می دهد.

غیر ضرورت گراها، افق دید مبهمی دارد و آبجکتیوهای آنها (اهدافشان) به اطرافیانشان انگیزه ای برای حرکت نمیدهد.

یک سری ارزش ها دارند اما مسیری برای پیاده سازی این ارزش ها ندارند.

در مقابل ضرورت گراها، استراتژی مشخص و نوآورانه ای دارند که به اطرافیانشان انگیزه می دهد. هدفی دارند که هم با معنی و هم قابل به یاد سپردن است، و یک تصمیم می گیرند که ممکن است هزاران تصمیم دیگر را حذف کند.

 

برای رسیدن به اینجا، لازم است سخنوری را رها کنید و شروع کنید به تصمیم گرفتن.

و یک سوال اساسی را از خود همیشه بپرسید، و آن اینکه “اگر ما حقیقتا فقط می توانستیم در یک چیز عالی باشیم، آن یک چیز چه بود؟”  و دائما از خود بپرسید “چطور می توانیم بفهمیم به هدف خود رسیدیم؟”

 

یک هدفِ ضروری خوبی که مثال آورده شده، از شرکتی در انگلیسی است که هدفِ خود را این قرار داد که به هر کسی در داخل انگلستان، اینترنت برساند.

شما می توانید متوجه بشوید که چه زمانی به این هدف رسیده اید و علاوه بر این، به شما انگیزه هم می دهد این هدف.