به نام خدای آمولای…
وقتی عنوانِ نوشته را نامگذاری می کردم، با خودم گفتم اگر قرار باشد همینطور بنویسی، تا قسمتِ چهارصد ادامه پیدا می کند، به خودم قبولاندم که این آخرین نوشته ام با عنوانِ داستانِ تا به تا باشد و اگر حرفی باقی ماند، تحت عناوینی دیگر بنویسمش.
در آن برهه، به جز کار بر روی تا به تا؛ جوّ خوبی را در دانشکده شکل داده بودیم و کارهای مثبتی در کانون انجام می دادیم (یک همایش با عنوان “کار و بار برای علوم ریاضی ها چطوره” برای بحث در مورد آینده شغلی رشته های علوم ریاضی برگزار و یک مستند برای آشنایی با رشته علوم کامپیوتر ساختیم)
در همان دوره ها از سمتِ دبیران وقت انجمن های علمی ریاضی و علوم کامپیوتر، هر کدام به صورت جداگانه، درخواست هایی برای پیوستن به تیم داده شد.
با توجه به شرایط آن زمان دانشکده و این مسئله که دو انجمن مذکور با اختلافاتِ عدیده ای مواجه بودند و تقریبا هر روز با یک تنش جدید مواجه بودیم، قبول هریک از این درخواست ها به اختلافات دامن می زد. چیزی که نخواستم هرگز اتفاق بی افتد و آن را به ضرر هر دو رشته علوم کامپیوتر و ریاضی می دانستم. (منصفانه هم بگویم اعتقادِ به این مسئله و تلاش برای بی طرفی و کاهش اختلافات، گاهی باعث می شد کارهایی را انجام دهم -یا انجام ندهم- که چیزی مخالفِ شخصیتِ من بود؛ حتی گاهی باعث میشد برخی هم رشته ای هایم در دانشکده گاردِ خاصی در مقابل من بگیرند که خب آن زمان فکر می کردم باید اینها را به جان بخرم و صد البته هنوز به این معتقدم – هرچند که در این بین برخی حرف ها از برخی افراد، بیشتر آزرده خاطرم می کرد)
علاوه بر این، در آن زمان امکان همکاری را از نظرِ فنی با توجه به توانایی های این دو عزیز، ناممکن می دیدم.
در قسمت قبل، آماده سفر شده بودیم. سفر به تهران را آغاز کردیم، با دو هدف به آنجا می رفتیم، اول شرکت در جشنواره ملی ایده های برتر که جزء 30 ایده برتر در آن انتخاب شده بودیم و دوم برای ارائه کارهای خود در غرفه دانشگاه گیلان تا پایان نمایشگاه دستاورد های پژوهشی.
یک نسخه پروتوتایپ از بازی آماده کرده بودیم که قابلیت اجرا داشت. گوشه ای از یک میز را در غرفه کوچک دانشگاه گیلان گرفتیم و آنجا کار را به نمایش گذاشتیم.
تلاشمان هر روز بر این بود که کار بهتری ارائه کنیم، ملاقات با سورنا ستاری حقیقتا اتفاق خوبی بود، هنوز انرژی اش را در طی چند دقیقه صحبت و 20 ثانیه دست دادنمان به یاد دارم.
چند روز بعد خانم دکتر اکبری هم آمدند و آنجا ملاقات کردیم.
شب ها در یک ساختمان که به گروه پژوهشی دانشگاه گیلان اختصاص داده شده بود می ماندیم. من و امیر آنجا می ماندیم و مانی منزل اقوام میرفت.
هوا سرد بود و به شکل دلچسبی برف هم می بارید.
اساتیدِ دیگری نیز شب ها برای استراحت به آنجا می آمدند، یکی از این افراد آقای دکتر مرادی، مدیر وقت کارآفرینی و ارتباط با جامعه دانشگاه گیلان بود.
این اولین بار بود که با شخصیتِ جالب و پر از دانشِ وی آشنا می شدیم. آشنایی ای که موجب شد از کارِ ما با خبر شود و از آن استقبال کند.
تصویرِ بالا عکسی از دکتر محمود مرادی است که در یکی از همایش هایی که بعدها در دانشکده برگزار کردیم سخنرانی می کند.
با تجربه هایی که کسب کردیم و بازخوردهایی که گرفتیم، به رشت برگشتیم.
بلافاصله هفته پژوهش استانی شروع به کار کرد و تیم ما به عنوان مسئول غرفه دانشکده ریاضی دانشگاه گیلان، اداره این غرفه را به عهده گرفت.
در روز دوم یا سوم نمایشگاه استانی، خبر دادند که روزِ آخر بروید استانداری، طرحتان برگزیده شده است.
بعدها فهمیدیم که به واسطه ی آقای دکتر محمود مرادی، طرح ما به استانداری معرفی شد و به عنوان ایده برتر استانی انتخاب شد.
هرگز آن روز به یاد ماندنی را فراموش نمی کنم.
طولی نکشید که تا به تا آماده عرضه شد.
اواخر مرداد ماه بود که بازی را عرضه کردیم. یکی از زیباترین مراحل زندگیِ من نیز، با عرضه تا به تا، به پایان رسید.
تا به تا یی که قبلا هم گفتم؛ صرفا یک “بازی” نبوده و نیست.
در کمتر از یک ماه به 20 هزار دانلود رسیدیم و توانستیم از سایت های بزرگی مثل دیجیاتو ریویو بگیریم و سایت دانشگاه گیلان طی مصاحبه ای آن را پوشش خبری داد.
سودِ مادی خاصی از بازی تا به تا نبردیم؛ اما درسهای زیادی از تا به تا با خود به همراه آوردیم.
ممنون از تجربه ی جالبی که از این کار منتشر کردین . خیلی خوب میشه اگر از درس هایی که توی مسیر تا به امروز یاد گرفتین ( مثل مدیریت تیم و استارتاپ ) باهامون به اشتراک بذارین ❤
سلام، خواهش میکنم. بله حتما.
بهترین برنامه بدون شک ، عمو فیضی بود شبکه دو با کاردستی های دوست داشتنیش
هنوز آویز کاغذی که سال 80 درست کردم رو دارم
بعد اون بدون اطلاع از هنر اوریگامی عاشق تا کردن کاغذ شدم و طرح های جالبی با تا کردن کاغذ درست کردم
سال 89 به واسطه دانشگاه و اینترنت با اوریگامی آشنا شدم
و پی دی اف هاش رو دان کردم و چن نمونه از روش ساختم(تقریبا ذوق مرگ شدم :))
تو جشنواره خیام دانشکده ریاضی با ارائه یکی از اساتید با موضوع اوریگامی به جدیت این هنر پی بردم
با کلی ذوق شب همان روز ، یکی از طرح های خودم رو تا صب درست کردم(طرحی که با خراب کردن یه بادبزن کاغذی یادگرفته بودم)
و صبح فرداش به اتاق همان خانمی که استاد ریاضی بود رفتم و طرح رو بش دادم
براش جالب بود ولی فک میکرد روش ساختش رو از اینترنت گرفتم
با این که بعد پرسش استاد گفتم که ایده خودم بوده باورش نشد
سردی خاصی توی حرفش دیدم که انگیزم رو گرف و با یه خداحافظی خوشحالش کردم
بعد یکی دوسال طرح هام رو تو اینترنت به عنوان یه طرح خلاقانه جدید دیدم و به خودم افتخار کردم
هنر اوریگامی همیشه گوشه ذهنمه و ازش لذت میبرم
حتی به نظرم میشه به دلیل حس خوب تا کردن کاغذ ، یه روش درمانی هم ازش درآورد
تا اینکه سایت شما رو دیدم و فهمیدم چقدر مهمه به خودت ایمان داشته باشی و با انگیزه و پشتکار به سمت باورهات بری
امیدوارم در راهتون موفق باشید و از این که تجربیات زیباتون رو به اشتراک میزارید بی نهایت سپاسگذارم
نمونه ای از طرح هایی که میگفتم تو لینک زیر میشه دید:
https://www.pinterest.com/pin/138696863505353066/
وریای عزیز، ممنونم از نظر خوب و تأثیرگذارت، امیدوارم همه به تمام چیزهایی که آرزشونه برسن و کسی انگیزه رو ازشون نگیره.
ممنون که مطلب من رو مطالعه کردی. طرحهایی که ساختی به نظرم بسیار خلاقانه و ارزشمند هستن. آفرین به شما. حتما به دنبال علاقهات برو، بدون شک موفقیت در انتظارته